و هيچكس به مادر داغدار گريه كردن ياد نمى دهد

در باز مى شود. بخار كمرنگى در هوا به رقص در مى آيد و به آرامى محو مى گردد. حوله را مثل شالى بلند روى دوشش انداخته. فقط شلوار مشكى اش را به پا مى كند و به سمت آشپزخانه مى رود. به ساعت كوچك گوشه ى اوپن نگاهى مى اندازد. شش و ده دقيقه ى صبح. درست مثل هر روز. در امور غريزى دير و زودى وجود ندارد. و چه چيز غريزى تر از تمام زندگى؟

ليوان شيرش را توى مكروويو مى گذارد و سه بار دكمه را فشار مى دهد. هر فشار دكمه يعنى سى ثانيه. نود ثانيه اندازه است. شايد خودش هم خبر نداشته باشد ولى سخت پايبند به اين زمانبندى است. در تمام اين سالها يك بار هم نشده كه كمتر از سه بار دكمه را براى گرم كردن ليوان شيرش فشار دهد. يك بار كه از روى عجله اشتباهى چهار بار دكمه را زده بود، بلافاصله دستگاه را خاموش كرد و دوباره از اول سه بار دكمه را زد. در جزئيات كوچك روزمره همه چيزش حساب شده پيش مى رود. اگر استعدادى داشته باشد احتمالاً همين است؛ پيش بينى اتفاقات بيهوده.

موهاى نيمه مرطوبش را به يك طرف كنار ميزند. مرباى هويچ را آرام روى نان تست پخش مى كند. صبورانه و آهنگين. انگار كه در دنيا هيچ كارى جز پخش كردن مربا روى نان ندارد. در آن لحظه به هيچ چيز فكر نمى كند. گاهى بايد ياد گرفت تا آهسته عادت كرد. مثل چشمها در تاريكى. نه در گذشته است و نه در آينده. حتى به همه ى اكنون هم نمى انديشد. فقط به يكدستى رنگ مرباى هويچ بر گستره ى چهارگوش نان تست. او دارد ياد مى گيرد؛ قناعت كردن به قسمت كوچكى از اكنون.  

ليوان شيرش داغ شده. حالا آن را روى ميز ميگذارد تا كمى خنك شود. شايد هيچوقت به اين فكر نكرده كه ميتواند يكبار كمتر دكمه مكروويو را بزند و در عوض بدون معطلى شيرش را سربكشد. شايد هم فكر كرده اما چيزى در درونش به اين انتظار نياز دارد. چيزى مثل ذات تغييرناپذير انسانى اش. خودآگاهى اش را بيهوده مى يابد و خودش را تكه اى از تنها پازل دنيا. مى تواند تا ابد جدا بيوفتد و تن به بازى ندهد. ولى هيچ بازى ديگرى نيست. هرچه هست همين است و نه بيشتر. و اين قدرت غالبه ى زندگى است كه آرام و بيصدا همه را مثل هم مى كند. از دورتر با كنار دستى تان مو نمى زنيد.

تكه اى از نان و مربايش را در دهانش مى گذارد و آرام مشغول جويدن مى شود. چشمش به نقاشى تقويم روى ميز مى افتد. طرحى از اردشير رستمى. بيد لرزانى كه انگار دامنى بلند به پا كرده باشد. زير نقاشى شعرى از ايلهان برك نوشته شده. از تمامى آن شعر فقط يه خطش را مى خواند. شايد همان قسمتى كه ذات تغيير ناپذيرِ مثل همه اش نياز دارد؛
«فراموش شده ترين اتفاقى كه به ياد مى آورم» 

4 نظر برای “و هيچكس به مادر داغدار گريه كردن ياد نمى دهد

  1. ایلهان برک یجایی دیگه هم میگه «ﻋﺎﻗﺒﺖ، ﯾﮏ ﺭﻭﺯ،
    ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ
    ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﻧﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﺭﺍ
    ﺍﺯ ﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﺑﺮﺩ»

  2. گاهي وقت ها مجبوري عطا رو به لقاش ببخشي
    گاهي وقت ها هم مجبوري بگذاريش تو تاقچه تا سال ها خام بخوره و تو هم فقط سهمت حسرت باشه

    گاهي وقتي ميشه به سرعت چشم بر هم زدن برگشت

    برگرد جاي خاليت خيله وقته حس ميشه ، وقتي جاي خالي رو بتوني احساس كني يعني دلت تنگه

بیان دیدگاه