فرارى هاى هميشه شاد

امروز دوباره به اين فكر مى كردم كه فصل مشترك همه ى آدم هاى موفق، ابن الوقت بودنشونه. اين كه همه شون بنده ى حال و الانند. فارغ از گذشته اى كه آزارشون بده و راحت از آينده اى كه دل نگرانشون كنه. به معناى واقعى اهل حال اند. اينجور آدمها معمولا زياد حرف ميزنند، پايه ى هر جور برنامه و فعاليتى هستند و به هر اتفاق ساده اى ميخندند. فرار مى كنند، از هر حرفى كه بوى غم بده، از هر شعرى كه ناله كنه و از هر آهنگى كه فراموش كردنى ها رو به يادشون بياره.
اون سر طيف امثال من هستند، كه هرجا ميرن كوله بار گذشته شون روى دوششونه، كه در خوش ترين لحظه هاى حال و اكنون هم مشغول به خاطر سپردنند براى لحظه هاى خلوت آينده. زياد اهل تجربه هاى جديد نيستند چراكه هر تجربه وزنه ى ديگريه به روى وزن سنگين خاطره ى تجربه هاى قبلى. آدمهايى كه هميشه يا شعرى رو زمزمه مى كنند يا بيتى رو گوشه ى دفترشون مى نويسند.
از طنزهاى تلخ روزگار اين بوده كه اين دو سر طيف دور، همواره جذب همديگه شدند. اونها اسير آرامش و احساس اينها و اينها اسير شور زندگى و انرژى اونها.
اما مشكل هميشه زمانى سر باز ميكنه كه دلى ميگيره. برخلاف ابن الوقت ها كه ساده فراموش مى كنند و ميگذرند، اهل خاطره خيلى اهل بخشيدن و گذشت نيستند، نه اين كه نخوان، نميتونند. اهل خاطره هيچوقت بياد نميارن چون كه هرگز از ياد نبردند.
دروغ چرا؟ من خودم اگر ميتونستم و بلد بودم آرزو داشتم اهل حال باشم. كيه كه بدش بياد از قيد و بند فكرهاى بى حاصل رها بشه و از لحظاتش لذت ببره. يكبار يه ابن الوقتى بهم گفت شايد اونقدر گذشته ى سختى نداشتى كه مجبور بشى ولش كنى و خودتو به فراموشى بزنى. شايد راست مى گفت. شايد از تلخى بيش از حد ديروزشونه كه به امروز و اكنون پناهنده شدند.
امروز دوباره به اين فكر مى كردم كه ابن الوقت ها خوبند، پر از خنده و لذت و شب نشينى. موفقند و راحت در زندگى پيشرفت مى كنند، شايد چون هيچ چيز نميتونه مانع از سرزندگى و تجربه كردنشون بشه. ممكنه زمانهايى مثل هر آدم ديگه اى گوشه اى بنشينند و زانوهاشون رو بغل كنند، اما زياد طول نميكشه. دوباره اس ام اسى براشون مياد و برنامه ى ديگه اى رو با جمع ديگه اى هماهنگ ميكنند و از خونه بيرون ميزنند. اما اين فرارى هاى هميشه شاد براى خودشون بيشتر مفيدند تا اهالى اون سر طيف. راحت فراموش كردن همونقدر كه براى ابن الوقت ها نقطه ى قوت و قدرته براى اهل خاطره چيزى جز كابوس و شكنجه نيست. اما هميشه مزه ى تلخ فراموش شدن سهم اونهاييه كه فراموش نمى كنند.

20140704-163940-59980830.jpg

12 نظر برای “فرارى هاى هميشه شاد

  1. امید دروغی ست برای زنده نگه داشتن موجودیت سرمایه داری . امید به اینکه بتوان خوب تحصیل کرد ، کار پیدا کرد ، سرمایه گذاری کرد ، غذای پرکالری و همسر زیبا و ماشین گران قیمت مصرف کرد . اینکه با اندکی امید می توان بی کاری ، زندان و بیماری را تاب آورد و از داخل تاریکخانه پرتره ای زیبا برای خود بدست آورد . امید به اینکه این بار می توان به فلان اپوزوسیون سیاسی اعتماد کرد و فلان طرح اقتصادی و اجتماعی دل بست و امیدوار بود که پلیس مهربانتر خواهد بود و دوست دختر مطیع تر و بیانیه و طومارهای با یک ملیون امضا و استفاده از تبصره ای در میان ماده های قطور به دست برد آزادی همت گماشت . امید به اینکه می توان با داروها و تیغ های جراحی جوانتر و جذابتر جلوه کرد و دندان سفیدتر ، پستان فشرده تر داشت و تیم محبوت در فلان لیگ اروپایی کاپهای مختلف قهرمانی را برای تو یک به یک درو کرده باشد . امیدوار بودن یعنی تن دادن بیشتر به شرایط ، یعنی الینه شدن هر چه بیشتر در نظام سرمایه و تقسیم کار . امیدوار بودن یعنی همراهی با هیئت دولت و توامان دست حرمت و گدایی دراز کردن به طرح الگوی مصرف و یارانه و وام ازدواج و بلیت های بخت آزمایی یا پول بدون مالیات . به خاطر همین است که دولت شبانه روز امید را تبلیغ و برنامه های امید جوان و امید زندگی و طرح امید را گسترده تر می کند . امید به برنامه های بهتر و کالاهای ارزان تر و خیال آسوده تر و دنبال امید بهترتر که ذهن و خیال و بدنت را در خود گرفتارتر می کتد و با سرعت اتوبان شمال را با دنده گاز بیشتر به امید طبیعت آرامتر و خوشی دست نیافتنی تر پشت سر می گذاری . امید به اینکه بعد از زمان کار یا تعطیلات آخر هفته بتوان لبریز از لذت و بطالت بود و شادمانه این ساعات را زندگی کرد .
    امید قهقهه می زد و همراه » آقای سرمایه جشن پیروزی گرفته بود » . ادبیات باید با کافکا تمام می شد و یا همچنان انسان سقوط کرده کامو به منولوگهای خود ادامه می داد و همچنان سارتر می گفت : » ریشه اعتقادات انسان را باید در یاس و ناامیدی او جست .

  2. به عنوان یه ابن الوقت تمام عیار بهت بگم دوست عزیز که شاه کلید این داستان در فهم درست از کلمه «نا امیدی» است.امید انتظار پوچیه از زندگی که سراسرش تو یه لوپ گناه- درد – سرگردانی گرفتار شده.فقط در حالتی میتونی کامیابی از زندگی رو داشته باشی که تن به بازی ندی.امیدواری به مصرف لذیذ حیات دقیقا همون چیزه که باعث افسرده گی میشه.اگر پوچی انتهای تمام مناسباته حاکمه پس چرا نباید از بازی بیرون زد و اصطلاحا «کس خار زندگی» شد؟یادمه یه مقاله ای نوشتیم چند سال پیش در مدح نا امیدی در بلاگی که الان از دست رفته.قسمتیش رو برات کامنت میکنم هرکاری خواستی باهاش بکن.

  3. تو خیلی خوب می نوسی به کنار . روحیاتمون به من نزدیکه هم بکنار ولی چیزی که به ذهنم میرسه و تکرار میشه و شاید اهمیتیم نداشته باشه اینه همیشه وقت خوندن توییتا و نوشته هات لذت می برم دلیلشم میدونم چیه. اینه که دقیقن همون حرفایی که من تو ذهنم میاد و میره رو میزنی واسه همین وقتی میبنی یکی دیگه مثه توئه لذت می بری . چیزی که هممون دنبالشیم. فقط فرق من با تو اینه که تو خیلی بهتر و ظریف تر چیزایی که تو ذهنته رو کاغذ میاری و خب خوش به حالت . الان داشتم میخوندم این متنو خیلی حال کردم چون خودم چن وقت پیش یه چیزی نزدیک به همین مضمون نوشتم اما دیدم که خوب در نیومد . خب؟ مهمه؟ نمیدونم . میزارم بخونی فقط.
    به کلمه های ‹ساده› و ‹درک همین چیزها’، ‹ایده ال گرا ها› ، ‹طیف ‹و ‹کشش به دو سر طیف› دقت کن متوجه میشی که ذهنا چجوری شبیه همم میتونه کار کنه!

    به دنبال خوشبختی و رضایت از زندگی بودن تکه گمشده خیلی و خیلی از ادم هاست . همین موضوع گوشه ذهن مثل اونگ این ور انور می شود و به طور مداوم ارامش نداشته ات را بیشتر می گیرد. یکسری می گویند خوشبختی درک همین چیزهای ساده است و چیزی فرا تر از لذت بردن از همین اتفاقات ساده نیست . یک سری از ایده ال گرا تر ها هم در جستجوی این خوشبختی و با چشمی پر از واقعیات ازار دهنده افسرده و افسرده تر می شوند و هر چه بیشتر می گردند کمتر پیدا می کنند. جوری که وقتی بگویی خوشبختی نهایتا اگر بخواهند نا امیدت نکنند لبخند ملیحی مبنی بر اینکه ‘برو بابا توام دلت خوش’ به تو می زنند و به این همه حماقتت یا غبطه می خورند یا تاسف. کلن همیشه حق همیشه با همه است هر چیزی جنبه های مثبت منفی دارد ولی چیزی که گیج کننده است این است که تو در کجای این طیف ایستاده ای و چه قدر از انجا که درست است فاصله داری. کارت انجا سخت تر می شود که جوانب دو سر این خط را میدانی ولی می بینی هر سو با همه اعضای مستقرش دارد تو را به سمت خودش می کشد . مشکل اینجا بیشتر به چشم می اید که تو نمی دانی ایا وسط خط بهترین گزینه است یا نه؟!

  4. کاش توییترتو دی اکتیو نمیکردی… کاش بودی 😦
    بعد مدتها خواستم بخونمت متوجه شدم رفتی.
    زود اکتیو کن .. نذار اکانتت کاملا پاک بشه ، فهمیدم خیلی دلم گرفت. برگرد

  5. شاید این آدم های الوقت از ترس روبرو شدن با گذشتشون ازش فرار می کنن، از هر حرفى كه بوى غم بده یه خاطره بد دارن و از هر شعرى كه ناله كنه یه خاطره بدتر، به خاطر همین ازش فرار میکنن، شاید فقط تحمل كوله بار گذشته شون رو نداشتن، پرتش کردن یه جا و راحت تر سفر رو ادامه دادن، شاید همین آدمای الوقت یه زمانی اون سر طیف بودن فقط به انتهاش رسیدن چون «که انتهای همه چیز ضد آنست.»
    ولی همه ی این حرفا فقط شایده نه باید، چرا که «از باید ها خبری نیس، تقدیر با شاید ها عوض میشه.»

  6. سبـــــــــــــــید !!!!
    خوووب شد اینجا رو یادم بوووود!
    برگشتم تویتتر و دیدم نیستی اصن خیلـــــــــــــــــــــــــی ناراحت شدم !!
    کاش دی اکتیو نکرده بودی 😦
    کااااش خیلی خیلی زود برگردی …
    امیدوارم هرجا که هستی خووووب باشی…
    خیلی وقته اینجا هم چیزی ننوشتی … من بازم میاام سر میزنم !!

بیان دیدگاه